بید و مجنون

ساخت وبلاگ
هشتسال پیش، یکی دو روز پیش از بار سفر بستن و آغاز مهاجرت, لاک‌پشت‌ها، اولین و آخرین حیوانات خانگی‌ام را، در اینجا به آب انداختم. خاصیت‌شان این بود که طی چهار سال زیستن زیر یک سقف! نه آنها کاری به کار ما داشتند و نه نیاز خاصی به ما حس می‌کردند. همجواری مسالمت‌آمیزی بی‌تنش. نکته مهم به‌آب‌انداختن‌شان اما پایان یک دوران بود؛ پایان به چشم‌دیدن رشد و نمو موجوداتی که نه اجتماعی بودند و نه دردسر خاصی داشتند؛ اما چیزی که به پایان این دوران معنا می‌داد، از جنس تجربه یک زندگی و بالیدن به نوعی هم‌مسیری بود.هشت سال از آن دوران گذشته. امروز گفتگویی با همسر داشتیم که بعد از هشت‌سال چه دستاوردی می‌تواند وجود داشته باشد که وقتی در نقطه پایان آن می‌‌ایستی و به عقب می‌نگری، فکر کنی که ارزش هشت سال از بهترین سال‌های عمرت را داشته است؟ بهترین پاسخ این بود که هیچ! اگر تنها به نقطه نهایی اندیشیده باشی و حواست معطوف به ایستادن در آن نقطه بوده‌باشد، بدون آنکه از آن دوران، از مسیری که تو را بدان‌جا رسانده لذت برده باشی. ایستادن در بلندای بزرگ‌ترین نتایج، یک کفه است و بالیدن به دورانی که لاک‌‌پشت‌هایی به اندازه ناخنی کوچک را به قدر کف‌دستی رسانده تا با رضایت خاطر آن‌ها را به آب بیندازی کفه‌ای دیگر. کفه‌هایی که هیچ‌گاه هم‌وزن نخواهند بودچهار یا هشت سال دیگر چه خبری خواهد بود؟ هر خبری باشد، کفه ترازوی بهره‌بردن از مسیر چندساله آن از همین حالا سنگینی می‌کند بید و مجنون...
ما را در سایت بید و مجنون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:55

اولی: اگر از دریچه ذهن من ببینی دنیایت بهتر می‌شود؟دومی: مگر تو هم همین را نمی‌بینی؟اولی: در انعکاسش تو را می‌بینمدومی: فایده‌اش چیست؟اولی: صراحت، ناامیدی می‌آورددومی: پس به تصویری دل‌بسته‌ایاولی: تصویری که تو ساخته‌ایدومی: اما من همین‌جا هستماولی: حضور را طاقتِ ماندن نیستدومی: ولی هیچ نخواسته‌اماولی: تحمل یکجا بودن را فهمیدن آسان می‌کنددومی: فهمیدن از سخن‌گفتن می‌گذرد و تو در سکوتیاولی: کلماتم ناتواننددومی: چگونه امیدوار می‌مانی؟اولی: با تصویرت سخن می‌گویمدومی: هیچ‌گاه درنخواهم یافتاولی: به‌سادگی درنخواهی یافتدومی: فاصله بین ما بسیار استاولی: دریچه خیال، فاصله نمی‌شناسددومی: فایده خیال‌پردازی چیست؟اولی: تصویری می‌سازددومی: با تصویرت چه خواهم یافت؟اولی: راهی برای خیال مشترکدومی: چگونه؟اولی: راهی بگذار برای دیدن از دریچه ذهنت موضوعات مرتبط: دوتاییها بید و مجنون...
ما را در سایت بید و مجنون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:55

بعضی وقت‌ها هستند که زیر بار سنگین واقعیت به فرار روی می‌آوری. لحظه‌ای چشمت را روی هم می‌گذاری به امید رویایی که وقتی چشم باز می‌کنی ببینی همه‌اش خوابی بیش نبوده و روزی تازه آغاز شده استاما به خودت می‌آیی و سنگینی دوباره واقعیت را - این بار بیش از پیش - حس می‌کنی. لحظه‌هایی که نفرت را درمی‌یابی، بن‌بست‌هایی بی‌ راه فرار از این نوع‌اند. حس می‌کنی مستاصل شده‌ای و نه تنها راه حل یک مساله، که حتی فهم آن هم از توان تو خارج‌اند، لحظه‌هایی که می‌فهمی در مسیر بی‌بازگشتی پای گذاشته‌بودی و همیشه به امید راهی که یافت خواهد شد مسیر را ادامه دادی و اکنون آن قدر در مسیری اشتباه پیش رفته‌ای که معجزه‌ هم کفایت نمی‌کند... این‌ها همه لحظه‌هایی هستند که می‌خواهی چشم بر ناتوانی‌ها ببندی و چیزی دیگر را آرزو کنی...باز اما واقعیت سنگین می‌شود. زیر بار سنگین واقعیت، تصمیم‌ها هم سنگین می‌شوند بید و مجنون...
ما را در سایت بید و مجنون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amindehdariana بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:55